سلام
سلاممممممممممممممممم
ببینم چقدروقت چیزی برای وبلاگ ننوشتم.
آهان! دقیقا یک ماه و سه روزو2ساعت و..
..
خوب بی خیال بزارید براتون یه چیزی بگم امروز رفتم یه تئاتر دیدم تو دانشگاه علوم انسانی (صدرا).
از طرف کارگردان رسما دعوت شدیم.
اول که رفتیم انتظار یه سالن بزرگ پر از صندلی داشتیم .(چون ظاهر دانشگاه خوب بود).
بعد از یه رب رفتیم تویه اتاق (امکانات درحد صفر).
اول گفتم پاشم برم ولی گفتم:ببینیم این بچه های تئاتر چند مرده حلاجن؟؟؟؟؟؟؟
دمشون گرم.....
عالی بود.اسم این نمایش دو پرس روزگار تلخ بود.(کاری از گروه مهر و ماه)
.قبل از اینکه ببینمش گفتم چرا اسمش دو پرس چلو کباب یا دو پرس جوجه کباب نیست؟(چون من شکمو هستم)
ولی بعد از دیدن نمایش فهمیدم اسمش خیلی بهش می یاد.
من از نمایش بدم می یومد و تا حالا یه نمایشم ندیده بودم ولی من عاشق این نمایش و این بازیگرا شدم..
وقتی تئاتر شروع شد دیدم واییییییییییییییی محشر....
از اون تئاتر ها بود که بازیگراش محشر بودن...دلت می خواست زارزار گریه کنی .......
این تئاتر در مورد یه زن بود به نام بانوبه قول خودمون گول مردا رو خورده بود
دیگه چشم دیدن مردی رو نداشت و از اون زمان این زن سیاه می پوشید و ماه گرفتگی تمام اون سرزمین گرفته بود.
این زن می خواست خودشو بکشه که ناگهان تلخکی برای نجاتش ظاهر شد این زن
به تلخک گفت که باید این سرزمینو از ماه گرفتگی نجاب بده .تلخک به ماه رفت ولی
ماه از اون خواست تا پیشش بمونه .تلخک گرفتار حیله ماه شد و وقتی به زمین
اومد بانو از موضوع بو برد.ولی تلخک دیگر زنده نبود.
در حین این ماجرا تلخک در یه نقش دیگه رول بانورا به این دختر پیشنهاد کرد.
یه کم توضیحش مشکل و من چیزی از تئاتر نمی دونم.
این تئاتر خیلی دردناک بود ولی عالی اجرا شد تلاش کارگردان .بازیگران و بقیه کاملا نمایان بود.
دلم می خواست همون موقع برم تغییر رشته بدم ولی دیدم من آدم تئاتر نیستم.
اول که وارد شدیم چند تا بروشور بهمون دادن که جمله های باحالی توش بود:
1-به رمل واسطرلاب سربه آسمان بردم.
2-کی آبستن شد از تهیت که ما خبر نداریم؟
3-خیال من.ایمان بیاور به رنگ من.
4-عزیزم بذار روزگار همیشسه همینجور بمونه.
راستی بزارید بگم این نمایش خیلی برام سنگین بود هنوز داغونه داغونم.
راستی از کارگردان آقای اسماعیل زاده خیلی سپاسگذارم برای دعوت ما.